شبهه جبر در حدیث حضرت عبدالعظیم
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
کلیدواژه: جبر،
تفویض،
معتزله،
اشاعره، حضرت عبد العظیم حسنی.
پرسش: شرح حدیثهای
حضرت عبد العظیم درباره شبهه جبر چیست؟
التوحید، حدّثنا محمّد بن احمد الشیبانی، قال: حدّثنا محمّد بن ابی عبد اللَّه الکوفی، قال: حدّثنا سهل بن زیاد الآدمی، عن عبد العظیم بن عبد اللَّه الحسنی، عن الامام علیّ بن محمّد، عن ابیه محمّد بن علیّ، عن ابیه الرّضا علیّ بن موسی (علیهمالسلام)، قال:
«خَرَجَ ابو حَنیفَةَ ذاتَ یَومٍ مِن عِندِ الصّادِقِ (علیهالسلام) فَاستَقبَلَهُ موسی بنُ جَعفَرٍ (علیهالسلام)، فَقالَ لَهُ: یا غُلامُ! مِمَّنِ المَعصِیَةُ؟
قالَ: لا تَخلو مِن ثَلاثٍ: امّا ان تکونَ مِنَ اللَّهِ (عزّوجلّ)، و لَیسَت مِنهُ؛ فَلا یَنبَغی لِلکَریمِ ان یُعَذِّبَ عَبدَهُ بِما لا یَکتَسِبُهُ، و امّا ان تَکونَ مِنَ اللَّهِ (عزّوجلّ) و مِنَ العَبدِ، و لَیسَ کَذلِکَ فَلا یَنبَغی لِلشَّریکِ القَوِیِّ ان یَظلِمَ الشَّریکَ الضَّعیفَ، و امّا ان تَکونَ مِنَ العَبدِ، و هِیَ مِنهُ، فَاِن عاقَبَهُ اللَّهُ فَبِذَنبِهِ، و ان عَفا عَنهُ فَبِکَرَمِهِ وَجودِهِ.»
عیون اخبار الرضا (علیهالسلام): حدّثنا محمّد بن احمد السنانی؛ قال: حدّثنا محمّد بن ابی عبد اللَّه الکوفی، عن سهل بن زیاد الآدمی، عن عبد العظیم بن عبداللَّه الحسنی، عن ابراهیم بن ابی محمود، قال:
سَاَلتُ ابَا الحَسَنِ الرِّضا (علیهالسلام) عَن قَولِ اللَّهِ تَعالی: (وَ تَرَکَهُمْ فِی ظُلُمَتٍ لَّا یُبْصِرُونَ).
فَقالَ: انَّ اللَّهَ تَبَارَکَ و تَعالی لا یوصَفُ بِالتَّرکِ کَما یوصَفُ خَلقُهُ، و لکِنَّهُ مَتی عَلِمَ انَّهُم لا یَرجِعونَ عَنِ الکُفرِ وَ الضَّلالِ، مَنَعَهُمُ المُعاوَنَةَ وَ اللُّطفَ و خَلّی بَینَهُم و بَینَ اختِیارِهِم.
قالَ: و سَاَلتُهُ عَن قَولِ اللَّهِ (عزّوجلّ): (خَتَمَ اللَّهُ عَلَی قُلُوبِهِمْ وَ عَلَی سَمْعِهِمْ).
قالَ: الخَتمُ هُوَ الطَّبعُ عَلی قُلوبِ الکُفّارِ عُقوبَةً عَلی کُفرِهِم، کَما قالَ (عزّوجلّ): (بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَیْهَا بِکُفْرِهِمْ فَلَا یُؤْمِنُونَ اِلَّا قَلِیلاً)
قالَ: و سَالتُهُ عَنِ اللَّهِ (عزّوجلّ) هَل یُجبِرُ عِبادَهُ علَی المَعاصی؟
فَقالَ: بَل یُخَیِّرُهُم و یُمِهلُهُم حَتّی یَتوبوا.
قُلتُ: فَهَل یُکَلِّفُ عِبادَهُ ما لا یُطیقونَ؟
فَقالَ: کَیفَ یَفعَلُ ذلِکَ و هُوَ یَقولُ: (وَ مَا رَبُّکَ بِظَلَّمٍ لِّلْعَبِیدِ)؟
ثُمَّ قالَ (علیهالسلام): حَدَّثَنی ابی موسی بنُ جَعفَرٍ، عن ابیهِ جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ (علیهماالسلام)، انَّهُ قالَ: مَن زَعَمَ انَّ اللَّهَ تَعالی یَجبُرُ عِبادَهُ عَلی المَعاصی او یُکَلِّفُهُم ما لا یُطیقونَ، فَلا تَاکُلوا ذَبیحَتَهُ، و لاتَقبَلوا شَهادَتَهُ، و لا تُصَلّوا وَراءَهُ، و لا تُعطوهُ مِنَ الزَّکاةِ شَیئاً؛
حضرت عبد العظیم (علیهالسلام) به نقل از
امامهادی (علیهالسلام)، از پدرش، از
امام رضا (علیهالسلام):
ابو حنیفه روزی از نزد
امام صادق (علیهالسلام) برمیگشت، که
موسی بن جعفر (علیهالسلام) با او رو به رو گردید. ابو حنیفه گفت: ای جوان! معصیت (گناه)، از ناحیه چه کسی است؟
موسی بن جعفر (علیهالسلام) فرمود: «از سه حال، خارج نیست: یا از جانب خداوند است، که قطعاً از طرف او نیست. در این صورت، سزاوار نیست که خدای کریم، بنده خود را به جهت معصیتی که از وی صادر نشده است، عذاب کند. یا از جانب خداوند و بنده، هر دو، صادر شده است که این هم صحیح نیست و در این صورت سزاوار نخواهد بود که شریک قوی به رفیق ضعیف خود، ستم نماید. و یا از جانب بنده است و همین صحیح است، که در این صورت اگر خداوند او را عقوبت کند، این به خاطر گناهی است که از وی سر زده است، و اگر از او بگذرد، این، کرم و لطفی است که پروردگار به او نموده است.»
حضرت عبد العظیم (علیهالسلام):
ابراهیم بن ابی محمود گفت: از امام رضا (علیهالسلام) تفسیر آیه شریف: (و آنان را در تاریکیهایی که نمیبینند، ترک کرد.)
را سؤال کردم.
فرمود: "خداوند به صفت "ترک"، آنچنان که مخلوقات او به این صفت متّصف میشوند، موصوف نمیگردد؛ لیکن چون
خداوند به درون بندگان، آگاه است و میداند که آنها از
کفر و
الحاد و گمراهی بر نخواهند گشت، لطف و کمک خود را از آنها گرفته است و آنها را به اختیار خودشان گذاشته است.»
از ایشان، معنای (خدا بر دلهایشان و بر شنوایی آنان، ختم نموده است)
را پرسیدم.
فرمود: "
ختم"، مهر زدن به دل کافران است به سبب عقوبت بر
کفر آنها، همانطور که
خداوند فرموده: (خدا به جهت کفری که در نهاد آنهاست، بر دل آنها مهر زده است و جز اندکی،
ایمان نخواهند آورد)»
.
از ایشان پرسیدم: آیا خداوند، بندگان خود را به
معصیت، مجبور میکند؟
فرمود: «خداوند، بندگان خود را صاحب اختیار ساخته و به آنها مهلت داده که
توبه کنند.»
گفتم: آیا خداوند، بندگان را به کارهایی که از طاقت آنها خارج است،
تکلیف میکند؟
فرمود: «چگونه این عمل را انجام میدهد، در صورتی که خود فرموده است: (خداوند به بندگان خود، هرگز
ستم نمیکند.)
امام (علیهالسلام) سپس فرمود: «پدرم موسی بن جعفر از پدرش روایت میکرد که میفرمود: هر کس گمان کند که
خداوند متعال، بندگانش را به معاصی مجبور میکند، و یا آنها را به کارهایی که از طاقتشان بیرون است تکلیف مینماید، از
ذبیحه او نخورید،
شهادت او را نپذیرید، پشت سر او
نماز نگزارید و به او چیزی از
زکات ندهید.»
بحث
جبر و تفویض، از دیرباز، ذهن انسانها را به خود مشغول ساخته است. اگر به فلسفه باستان بنگریم، میبینیم که در قرن چهارم پیش از میلاد،
رواقیان به
جبر و
اپیکوریان به
تفویض اعتقاد داشتهاند. در عصر جدید نیز
دکارت، تفویضی است
و
اسپینوزا، جبری.
در
قرآن کریم آمده است که مشرکان مکّه به منظور توجیه
شرک آوردن خویش، از نظریّه جبر، سود میجستهاند:
«سَیَقُولُ الَّذِینَ اَشْرَکُواْ لَوْ شَآءَ اللَّهُ مَآ اَشْرَکْنَا وَ لَآ ءَابَآؤُنَا؛
کسانی که
شرک ورزیدند، بهزودی خواهند گفت: اگر خدا میخواست، نه ما و نه پدرانمان، شرک نمیورزیدیم.»
گزارشهای تاریخی نشان میدهند که در صدر اسلام نیز اعتقاد به جبر و یا دستکم، پرسش درباره آن، به طور جدّی، مطرح بوده است.
برای روشن شدن این مسئله، این موضوع را در سه بخشِ: «نظریّه جبر»، «نظریّه تفویض» و «نظریّه نه جبر و نه تفویض» بررسی میکنیم.
جبر، در مقابل اختیار و آزادی است. انسان مجبور، انسانی است که قدرت و اختیار و آزادی ندارد. انسان در مورد یک عمل خاص، وقتی قادر و مختار است که توانایی اراده و انجام دادن آن عمل و نیز توانایی ترک اراده و انجام ندادن آن را داشته باشد.
علّامه حلّی در تعریف
قدرت میگوید:
«القُدرَةُ صِفَةٌ تَقتَضی صِحَّةَ الفِعلِ مِنَ الفاعلِ لا ایجابَهُ؛ فَانَّ القادِرَ هُوَ الّذی یَصِحُّ مِنهُ الفِعلُ وَ التّرکُ مَعاً؛
قدرت، صفتی است که امکان صدور فعل از فاعل را به همراه دارد و نه لزوماً تحقّق فعل را؛ چرا که قادر، کسی است که امکان انجام دادن یا انجام ندادن کار، هر دو را با هم داشته باشد.»
بنابر این، انسان مجبور، کسی است که چنین قدرت و اختیاری را نداشته باشد. برای نمونه، اگر دست و پای کسی را ببندند و به زور در حلق او
شراب بریزند، هر چند این شخص، خوردن شراب را انجام میدهد، امّا در انجام دادن این کار، مختار نیست؛ چرا که نمیتوانسته آن را ترک کند.
طرفداران نظریّه جبر، معتقدند که انسان در هیچ عملی، اختیار ندارد و آزاد نیست؛ یعنی هیچ عملی را نمیتوان یافت که فعل و ترک آن برای انسان ممکن باشد.
نظریّه جبر، در علوم مختلف، طرفدارانی دارد و در هر علم، منشأ خاصّی برای آن لحاظ میشود. در
جامعهشناسی، جبر اجتماعی (که ناشی از روابط اجتماعی حاکم بر انسانهاست) مطرح میشود. در
روانشناسی، جبر روانشناختی (که ناشی از وضعیت جسمی و روحی فرد است) مطرح میشود. در فلسفه، گروهی جبرِ علّی و معلولی را منشا جبر میدانند و در کلام، جبرِ ناشی از
خداوند و
اراده و
قضا و قدر او مطرح است.
در این مبحث، جبرِ مطرح شده در
علم کلام، مورد نظر است، هر چند پس از اثبات بطلان این نوع جبر، اشارهای هم به ردّ انواع دیگر جبر خواهیم داشت.
شهرستانی در مورد جبرِ مطرح شده در کلام و اقسام آن میگوید:
جبر، در حقیقت، سلب فعل از بنده و نسبت دادن آن به پروردگار متعال است.
جبرگرایی، گونههایی دارد: جبرگراییِ ناب که به هیچ وجه، فعل و قدرتی برای بنده قائل نیست و جبرگراییِ میانه که اجمالاً قدرتی برای بنده قائل است؛ امّا بی هیچ اثری.
در کتابهای مذاهب و فرق اسلامی، نخستین فرقهای که «
جبریّه» نامیده شده است،
مُرجئه به رهبری
جهم بن صفوان است. (
جهمیه، یاران جهم بن صفواناند. او از جبرگرایانِ ناب بود و بدعتش در
تِرمِذ، آشکار شد.
مسلم بن اَحوزِ مازنی، وی را در مَرو در اواخر حکمرانی
بنی امیّه کشت)
به این گروه، جهمیّه نیز میگویند. اینان، «جبرگرای ناب» اند.
شهرستانی، عقیده جهم را چنین توصیف میکند:
همانا انسان بر چیزی قدرت ندارد و به داشتن استطاعت، توصیف نمیشود. او در کارهایش مجبور است و هیچ قدرت و اراده و اختیاری از خود ندارد. خداوند متعال، افعال انسان را خلق میکند، همانگونه که
[
افعالِ
]
همه جمادات را خلق مینماید؛ ولی افعال، مجازاً به
انسان نسبت داده میشوند، همانگونه که مجازاً به جمادات نسبت داده میشوند، چنانکه گفته میشود: «درخت، میوه داد»، «آب، جاری شد»، «سنگ، تکان خورد»، «خورشید، طلوع کرد و غروب کرد»، «آسمان، ابری شد و بارید»، «زمین، لرزشی کرد و رویید» و مانند اینها.
ثواب و عقاب، جبر است، چنانکه همه افعال، جبرند.... وقتی جبرْ ثابت شد، تکلیف نیز جبر میشود.
یکی از جریانهای مهمّ اعتقادی در اسلام،
اهل حدیث هستند. اینان، خود را جبری نمیدانند؛ امّا لازمه سخنانشان جبر است.
احمد بن حنبل در اعتقادنامه خود میگوید:
خداوند، حکمش را بر بندگان، جاری ساخت و آنان نمیتوانند از حکم او بیرون بروند؛ بلکه همگی به همان سمتی در حرکتاند که برایشان قرار داده است و ناگزیر در همانی قرار دارند که برایشان مقدّر کرده است، و آن، عین
دادگری خداوند (عزّوجلّ) است.
زنا،
دزدی،
میگساری،
آدمکشی،
حرامخواری،
شرک به خداوند (عزّوجلّ)، و گناهان و نافرمانیها، همگی با
قضا و قدر خدا هستند، بی آن که کسی را بر خدا حجّتی باشد؛ بلکه خداوند بر بندگانش، حجّت رسا دارد و (از آنچه میکند، پرسیده نمیشود و آنان مورد پرسش قرار میگیرند). ... هر کس بپندارد که خداوند (عزّوجلّ) برای بندگانی که نافرمانی میکنند،
خیر و
طاعت خواسته و بندگان هم برای خودشان
شر و نافرمانی خواستهاند و بر اساس خواستشان عمل میکنند، پنداشته که خواست بندگان بر خواست خدا، برتر است. و کدام
افترا بر
خدا، بزرگتر از این است؟!
مصداق بارز «
جبرگرایی میانه»،
اشاعره هستند، هر چند که آنان خود را جبری نمیدانند. اشاعره، عمومیّت قضا و قدر جبری در افعال را میپذیرند و قائلاند که همه چیز از جمله افعال اختیاری انسان، مخلوق خدایند.
ابو الحسن اشعری (پایهگذار نظریّه اشاعره) میگوید:
هیچ کنندهای، حقیقتاً جز خداوند برای آن نیست.
وی برای این که از جبر، رهایی یابد و برای انسان، نقشی در نظر بگیرد، «
نظریه کسب» را مطرح میکند. به اعتقاد او فقط قدرت قدیم، در خلق و ایجاد فعل، مؤثّر است و این قدرت، از آنِ خداست؛ امّا انسان نیز از قدرت حادث، برخوردار است و اثر قدرت حادث، احساس آزادی و اختیار است، نه انجام دادن کار.
مقصود از «کسب»، مقارنت ایجاد فعل در انسان با ایجاد قدرت حادث در
انسان است؛ امّا از آنجا که هم فعل و هم قدرت حادث، هر دو، به وسیله خدا انجام میپذیرند، «کسب» نیز مخلوق خدا خواهد بود. وی میگوید:
اگر کسی بگوید: «چرا شما میپندارید که دستاورد بندگان، آفریده خداوند والاست؟»، به او گفته میشود: این را از این رو گفتیم که
خداوند متعال فرموده است: (و خداوند، شما و کردارتان را آفریده است)
بنابراین، اشاعره انسان را دارای قدرت حادثی میدانند که اثری در ایجاد فعل ندارد، و این، همان نظریّه جبرگرایی میانه است.
دلیل این که اشاعره، «
کسب» را به انسان نسبت میدهند، این است که فعل و قدرت حادث، در وجود انسان حادث میشود، همانطور که به چیزی که حرکت در آن حلول کرده، متحرّک میگویند.
طرفداران نظریّه جبر، به دو دلیل، تمسّک کردهاند که اجمالاً به طرح و نقد آن دو میپردازیم:
مهمترین دلیل متکلّمان جبری مذهب، قضا و قدر خداوند است. در عبارات
احمد بن حنبل دیدیم که وی اختیار انسان را مُنافی با عمومیّت قضا و قدر خداوند میداند. وی معتقد است که اگر خداوند برای انسان، کاری مثل خوردن شراب را تقدیر کرده باشد، ولی انسان آزاد باشد که آن را ترک کند و این کار را انجام ندهد، خداوند، مغلوب و انسان، غالب فرض میشود.
در پاسخ این دلیل، باید گفت که قضا و قدر در افعال اختیاری انسان، به معنای مجبور کردن او به اعمال خاصّی نیست؛ بلکه تقدیر خداوند در این باره، به این معناست که خداوند، برای قدرت و توانایی انسان، حدّی قائل شده و بهاندازه معیّنی به انسان، قدرت بخشیده است.
قضای خداوند نیز به این معناست که خداوند به این محدودیت، حکم کرده و آن را ایجاد نموده است. البتّه بهکار بردن این قدرت محدود نیز مشروط به اذن خداست. بنابراین اگر انسان
معصیت کند، خداوند، مغلوب نمیشود؛ چرا که خود خداوند، قدرت معصیت را به انسان داده و در هنگام معصیت نیز تکویناً مانع صدور معصیت نشده است، هر چند تشریعاً و از طریق پیامبرانش به انسانها اعلام کرده است که به معصیت، رضایت ندارد.
دلیل دیگر طرفداران جبر از جمله اشعری بر نظریّه جبر،
توحید افعالی خداوند است که بر اساس آن، فاعل همه افعال، خداست. او در این باره به این آیه استدلال کرده است: «وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ وَ مَا تَعْمَلُونَ؛
و خداوند، شما و کردارتان را آفریده است) و «کردارتان» را همه افعال انسانها دانسته است.»
در مورد توحید اَفعالی باید گفت که اگر توحید اَفعالی، بهمعنای انجام شدن همه کارها (از جمله کارهای اختیاری انسان و گناهان او) به وسیله خدا باشد، این معنا همان
جبر است و سخنی است نادرست.
معنای درست توحید اَفعالی، این است که قدرت و توانایی انجام دادن همه افعال، از سوی خداست؛ یعنی حتّی آنگاه که انسان کاری اختیاری نیز انجام میدهد، قدرت آن را از خدا دریافت کرده است.
آیه یاد شده هم خطاب به
بتپرستان است و «کردارتان»، بتها هستند، نه افعال انسانها.
علاوه بر این که دلایل طرفداران جبر برای اثبات مدّعایشان کافی نیست و در واقع، هیچ دلیلی برای این نظریّه وجود ندارد، چندین دلیل وجود دارد که بطلان این نظریّه را ثابت مینماید:
روشنترین دلیل ردّ نظریّه جبر، وجدان انسان یا
علم حضوری او به خود و افعال خویش است. اگر انسان به خود باز گردد و به افعالش توجّه کند، در مییابد که عملی را که اراده کرده و انجام داده، میتوانسته اراده نکند و انجام ندهد، یا کاری را که اراده نکرده و انجام نداده، میتوانسته اراده کند و انجام دهد. از سوی دیگر، معنای اختیار، همین آزادی در انجام دادن و انجام ندادن است.
بر این اساس، با علم حضوری (که قویترین و معتبرترین علم انسان است) هم بطلان نظریّه جبرگرایی ناب، ثابت میشود (چون انسان به قدرت خویش، علم حضوری و وجدانی دارد) و هم نظریّه جبرگرایی میانه، ابطال میگردد (چون انسان به تأثیر قدرت خویش بر عمل اختیاریاش نیز علم حضوری دارد).
این برهان، افزون بر ابطالِ
جبر کلامی،
جبر اجتماعی،
روانی و
فلسفی را نیز ابطال مینماید؛ چرا که هر چند ساختار جامعه و جسم و روان، بر افعال انسان، مؤثّرند و این تأثیر در برخی موارد، فوق العاده زیاد است، امّا انسان با علم حضوری در مییابد که تاثیر عوامل یاد شده، علّت تامّه برای انجام دادن کارها نیست؛ بلکه او به رغم اقتضائات روانی و اجتماعی، میتواند راه دیگری را انتخاب کند.
به دیگر سخن، عوامل روحی و اجتماعی، ممکن است انتخاب یک گزینه را دشوار نمایند؛ امّا دشواری، مانع انتخاب انسان نیست و انسان میتواند در شرایط دشوار نیز انتخاب نماید. واقعیّت نیز گواه این مدّعاست؛ چرا که به چشم خود میبینیم که برخی افراد، به رغم خانواده ناشایست و اجتماع فاسد، راه صحیح زندگی را انتخاب میکنند و به عکس، شماری از کسانی که در خانوادههای شایسته پرورش یافتهاند و محیط زندگی آنان سالم است، راه فساد و تباهی را بر میگزینند.
علّیت فلسفی نیز چیزی جز مجموعه عوامل مؤثّر بر افعال انسان نیست که هیچگاه موجب سلب اراده از انسان نمیگردد و به تعبیر دیگر، علّیت فلسفی در مورد افعال انسان، هیچگاه تحقّق نمییابد.
جایز نبودن اِسناد «کار قبیح» و «ظلم» به خدا:
دلیل دیگر بطلان نظریّه جبر، این است که لازمه این نظریّه، اِسناد دادن کارهای قبیح به خداوند و ظالم دانستن خداست. اگر فاعلِ همه افعال، از جمله کارهای قبیح انسان را خدا بدانیم، این کارها به خدا منتسب خواهند شد. از سوی دیگر، مجبور کردن انسانها به گناه و مجازات آنها به خاطر انجام دادن گناه، ظلمی آشکار است. این، در حالی است که عقلاً محال است که
خداوند، مرتکب ظلم و کارهای قبیح گردد.
به جهت همین ارتباطِ میان نظریّه جبر و عدل خداوند است که
متکلّمان امامیه، بحث
جبر و اختیار را در ذیل بحث
عدل خداوند و یا
افعال خداوند، مطرح میکنند و با ردّ نظریّه جبر، ظلم و کارهای قبیح را از خداوند، نفی مینمایند.
قرآن کریم تصریح میفرماید که هر انسانی به مقتضای دستاوردهای خود، پاداش میبیند و در نزد خداوند، به هیچ کس ستم نمیشود:
«مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ اَمْثَالِهَا وَ مَن جَاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَلَا یُجْزَی اِلَّا مِثْلَهَا وَ هُمْ لَا یُظْلَمُونَ؛
هر کس نیکیای بیاورد، ده برابر آن
[
پاداش
]
خواهد داشت و هر کس بدیای بیاورد، جز مانند آن، جزا نمیشود و بر آنان ستم روا نمیگردد« «الْیَوْمَ تُجْزَی کُلُّ نَفْسِ بِمَا کَسَبَتْ لَا ظُلْمَ الْیَوْمَ اِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسَابِ؛
امروز، هر کسی به
[
موجب
]
آنچه انجام داده است، مجازات میشود. امروز، ستمی نیست. همانا خدا زودشمار است.»
بیتردید اگر انسان به انجام دادن کارهای ناشایست مجبور باشد، کارهای او دستاورد او نیستند و مجازات کردن او ظلم است.
از
امام علی (علیهالسلام) نقل شده است که:
«لا تَقولوا: اَجبَرَهُم عَلی المَعاصی، فَتَظلِموهُ؛
نگویید:
[
خداوند
]
آنها را به گناهان وا داشته، که
[
اگر چنین بگویید
]
در حقّ خداوند، ستم روا داشتهاید.
نیز از امام صادق (علیهالسلام) روایت شده:
«اللَّهُ اَعدَلُ مِن ان یُجبِرَ عَبداً عَلی فِعلٍ ثُمَّ یُعَذِّبَهُ عَلَیهِ؛
خداوند، عادلتر از آن است که بندهای را بهکاری وا دارد و آنگاه او را به سبب آن، عذاب کند.»
مردود بودن
نفی حسن و قبح عقلی و آموزههای دینی: نظریّه جبر، علاوه بر این که با
عدل خداوند منافات دارد، حکمت
نبوت،
امامت،
معاد و نیز همه آموزههای دینی و حسن و قبح عقلی را نفی مینماید؛ چرا که انسان مجبور، همچون حیوانات و جمادات خواهد بود و در مورد این موجودات نمیتوان سخن از
مسئولیت و
تکلیف و
شریعت و معاد و دیگر آموزههای دینی به میان آورد.
بنابراین، دلایلی که آموزههای یاد شده را اثبات میکنند، همگی دلایل ردّ نظریّه جبر نیز هستند.
تفویض در لغت، به معنای واگذار کردن و تسلیم کردن امری به دیگری است و در احادیث و علم کلام، معانی متعدّدی دارد. در این جا ابتدا به معانی آن اشاره میکنیم و سپس معنای مورد بحث در مسئله جبر و اختیار را توضیح خواهیم داد.
واژه «تفویض» در
قرآن، احادیث و اصطلاح علما، کاربردهای مختلفی دارد، مانند:
۱. تفویض اخلاقی، یعنی
انسان، امور مربوط به خدا را به خدا واگذار کند و در کارها بر او
توکل نماید.
۲. تفویض تشریعی (اباحیگری)، بدین معنا که خداوند، تکلیفی بر انسان مقرّر نکرده و تشریع را به خودِ او واگذار نموده است.
۳. تفویض دینی، یعنی بخشی از امور دینی از جانب خدا به انبیا یا اوصیای آنان واگذار شده است.
۴. تفویض تکوینی، به معنای واگذار کردن آفرینش و یا تدبیر امور مخلوقات به
انبیا و یا اوصیای آنان.
۵. تفویض تفسیرِ شماری از
صفات خداوند است مانند: صفات خبری به خداوند. (صفات خبری، صفاتی هستند که در قرآن و احادیث به خداوند، نسبت داده شدهاند؛ ولی اثبات این صفات برای خدا از طریق عقل، امکان پذیر نیست، مانند: داشتن چهره و دست. برخی از
اهل حدیث (مانند
مالک بن انس و نیز
ماتریدی)، معتقد به این معنا از
تفویض بودهاند)
گفتنی است که در اینجا، صحّت و بطلان هیچ یک از این معانی را بررسی نمیکنیم.
۶. تفویض در مقابل جبر، به معنای واگذاری افعال انسان به طور مطلق به خود او.بر اساس نظریّه تفویض (که مقابل نظریّه جبر است) انسان در محدوده افعالِ تفویض شده به او، اصل «توانایی انجام دادن امور» را از خدا دریافت کرده است و پس از این دریافت، او خود در افعال خویش استقلال دارد و تحقّق این افعال، منوط به اذن و اجازه تکوینی خدا نیست؛ بلکه خداوند نسبت به این افعال، فاقد قدرت و توانایی است.
این نظریّه در تاریخ
علم کلام و فرق و مذاهب، به دو گروه نسبت داده شده است:
گروه اوّل،
قَدَریانِ نخستین هستند که در رأس آنها،
معبد جُهَنی و
غیلان دمشقی قرار دارند. البتّه اسناد تاریخی و حدیثی، مفوّضه بودن این گروه را اثبات نمیکنند؛ امّا در کتابهای فرق و مذاهب، عقیده تفویض و نفی
قضا و قدر الهی، به این گروه، نسبت داده شده است.
از آنجا که کتابهای این متکلّمان در دست نیست، نمیتوان در اینباره قضاوت قطعی نمود.
گروه دوم، معتزله هستند که خود را
مفوّضه یا قَدَری نمیدانند. متکلّمان امامیّه نیز معمولاً معتزله را طرفداران اختیار و هم رأی با
امامیه میدانند؛
امّا لازمه برخی عقاید معتزله،
تفویض است.
قاضی عبد الجبّار معتزلی، فصل مستقل و مبسوطی از کتاب
المغنی را به عنوان «فی استحالة مقدور لقادرین او لقدرتین» اختصاص داده و دلایل متعدّدی بر این نظریّه اقامه کرده است. وی از استادانش (
ابو علی جبایی و
ابوهاشم جُبّایی) نیز مطالبی در تأیید این نظریّه نقل نموده است.
بر اساس این نظریّه، خداوند بر افعال انسان، قدرت ندارد؛ چرا که انسان بر افعال اختیاری خویش قدرت دارد. در نتیجه اگر خداوند نیز به این افعال قادر باشد، تعلّق دو قادر بر یک مقدور پیش میآید، که محال است.
لازمه این نظریّه، عجز و ضعف خدا و محدود شدن سلطنت اوست؛ چرا که بر اساس این نظریّه، خداوند بر افعال اختیاری انسانها سلطنت ندارد و عاجز از این است که جلوی صدور فعل انسانها را بگیرد، در حالی که محدودیت و عجز و ضعف، از ویژگیهای مخلوق است و نمیتوان این صفات را به خالق نسبت داد.
امام باقر (علیهالسلام) در ارتباط با بطلان نظریّه تفویض (در کنار بطلان نظریّه جبر) میفرماید:
«لَم یُفَوِّضِ الاَمرَ اِلی خَلقِهِ وَهناً مِنهُ وَ ضَعفاً، وَ لا اَجبَرَهُم عَلی مَعاصیهِ ظُلماً؛
خداوند از روی سستی و ناتوانی، کار را به آفریدهاش نسپرده و آنها را از روی
ستم، به گناهان وا نداشته است.»
نقل شده است که شخصی قَدَری، وارد
شام شد و مردم از
مناظره با او در ماندند.
عبد الملک بن مروان از والی مدینه خواست تا
امام باقر (علیهالسلام) را برای مناظره با او به شام بفرستد. امام باقر (علیهالسلام) فرزند خود،
امام صادق (علیهالسلام) را برای مناظره فرستاد. قَدَری به امام صادق (علیهالسلام) گفت: هر چه میخواهی، بپرس. و امام (علیهالسلام) فرمود: «
سوره حمد را بخوان».
آن شخص شروع به خواندن سوره حمد کرد تا آنکه به آیه: (تنها تو را میپرستیم و تنها از تو یاری میخواهیم) رسید. در این هنگام، امام (علیهالسلام) به او فرمود: «درنگ کن. از چه کسی کمک میخواهی و چه نیازی به کمک داری؟ کار، که به تو واگذار شده است!»
قَدَری در پاسخ فرو ماند و بُهت زده، سکوت اختیار کرد.
گفتنی است که معتزله بر اساس همان ادلّهای که در ردّ نظریّه جبر گفته شد، اختیار انسان را میپذیرند؛ امّا چنان که دیدیم، اختیارشان سر از تفویض در میآورد. در نظریّه «جایگاهی میان جبر و تفویض» ضمن اثبات اختیار، تفویض نیز رد میشود.
اهل بیت (علیهمالسّلام) ضمن ردّ نظریّه جبر و نظریّه تفویض، نظریّه صحیح را «جایگاهی میان جبر و تفویض» دانستهاند. امام صادق (علیهالسلام) در حدیثی میفرماید:
«لا جَبرَ وَ لا قَدَرَ، وَ لَکِن مَنزِلَةٌ بَینَهُما؛
نه جبر است و نه قدر؛ بلکه جایگاهی میان این دو است.»
بر اساس این نظریّه، انسانها مجبور نیستند (چرا که دارای قدرت و اختیارند) و از سوی دیگر، کارها بهطور مطلق، به انسانها تفویض نشده است (چرا که
خداوند نیز نسبت به مقدورات انسانها قادر است)؛ بلکه مالکیّت انسان در طول مالکیّت خداست و خداوند (عزّوجلّ) به داشتن قدرت، مالکتر و تواناتر است. از این رو، هر لحظه که بخواهد، میتواند از بهکار گرفته شدن قدرت بوسیله انسان یا تاثیر قدرتِ اعطا شده به او جلوگیری کند و یا اصل قدرت را از انسان، سلب نماید. در احادیث آمده است:
«هُوَ... القادِرُ عَلی ما اَقدَرَهُم عَلَیهِ؛
اوست... توانایی که آنان را بر انجام دادن آن، توانمند کرده است.»
چکیده بررسی، این که: بنا بر نظریّه «نه جبر و نه تفویض»، هم آزادی و اختیار انسان (که امری بدیهی و وجدانی است) پذیرفته میشود (که بر این مبنا
عدل خداوند،
نبوت انبیا،
معاد و
تکلیف، معقول و منطقیاند) و هم قلمرو قدرت و سلطنت خداوند (عزّوجلّ) محدود نمیگردد. بر این اساس، دلایل بطلان نظریّههای جبر و تفویض، دلیل اثبات نظریّه «نه جبر و نه تفویض» نیز هستند.
حدیثنت، برگرفته از مقاله «شبهه جبر در حدیث حضرت عبدالعظیم» تاریخ بازیابی ۱۳۹۶/۳/۱۰.