مشیت الهی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
کلیدواژه: مشیت الهی، خواست انسان، اراده، اختیار، جبر، تفویض، اراده تکوینی، اراده تشریعی.
پرسش: رابطه مشیت إلاهی و خواست انسان چهگونه است؟
پاسخ: انسان موجود ممکنی است که اصل وجود و تمام شئون وجودی خود را از خداوند متعال دریافت کرده و خداوند متعال با اراده تکوینی خویش، او را مختار و مرید آفریده و با این امتیاز، او را بر سایر موجودات برتری داد. پس انسان برترین موجودی است که مخاطب اراده تشریعی خداوند است و به او إجازه تصمیمگیری در مورد اطاعت یا عصیان و گزینش راه خویش و رقم زدن سرنوشت خود، داده شده است.
اراده حق تعالی بر تمام
عالم هستی از جمله انسان و افعال او سیطره دارد و با اراده انسان به نحو طولی جمع میشود و این به منزله اجتماع دو علت مستقل (دو علت تامه در هم عرض) بر معلول واحد نیست که محال باشد؛ بلکه بنا به توحید افعالی، تنها فاعل مستقل در عالم هستی خداوند متعال است و سایر موجودات در وجود و فاعلیتشان وابسته به حق متعالاند و فاعلیت و از جمله اراده آنها نمیتواند مستقل و منفک از
اراده خداوند باشد.
خواست انسان در طول اراده و
مشیت إلاهی قرار گرفته و بدین صورت،
اراده انسان وابسته به اراده خداوند است و نمیتواند مستقل و بینیاز از حق باشد؛ چنانکه آیات فراوانی از
قرآن کریم بر این مطلب دلالت دارند؛ مثل:
"و چیزی را اراده نمیکنند (و نمیخواهند) مگر آنکه خداوند پروردگار جهانیان آن را بخواهد".
لکن این امر، هیچگونه منافاتی با
اختیار و انتخاب انسان و مسئول بودن او در مقابل افکار، نیتها و کارهای او ندارد؛ زیرا این خود اوست که فاعل مستقیم قصد و انتخاب و عملکردش است، لکن با استفاده از نیرویی که خدا در اختیارش نهاده و إذنی که برای انتخاب به او داده است.
لذا در آیات فراوان دیگری، أفعال فاعلهای طبیعی از جمله
انسان را به خود آنها انتساب داده و انسان را مسئول عملکرد خویش میداند. در نتیجه، برای او تعیین تکلیف مینماید و به وعده و وعید او میپردازد؛
ــ مثلاً میفرماید: "برای انسان چیزی جز آنچه که تلاش کرده نیست".
ــ یا میفرماید: "هرکس کار صالحی انجام دهد، پس به نفع خود اوست و هر که بدی کند، به ضرر خود اوست و پروردگار تو به هیچیک از بندگان، ظلمکننده نیست".
و إلا اگر انسان مستقل باشد، با توحید افعالی و نیاز کل موجودات، به خداوند، ناسازگار است و اگر انسان مجبور و هیچکاره باشد، با امر و نهی و وعده و وعید و
عدل و
حکمت او ناسازگار خواهد بود؛ پس باید بین آیات
قرآن جمع کرد و برخی را مفسر برخی دیگر قرار داد تا گرفتار
جبر یا تفویض نشویم.
توضیح این مطلب، نیازمند توجه به دو نکته است:
اجتماع علل بر معلول واحد به چند نحو قابل فرض است: در پیدایش یک پدیده ممکن است فقط یک علت دخیل باشد؛ مثل صدور مستقیم برخی پدیدهها از خداوند متعال بدون دخالت و شراکت و یا نیاز به ممکن دیگر، یا وابستگی توهمات و خیالات انسان به نفس او. همینطور ممکن است در پیدایش یک پدیده، علل متعددی به نحوی با هم دخیل شوند. این فرض نیز چندگونه متصور است:
علل بهصورت "شراکت" با هم دخیل باشند که در اصطلاح، به تکتک آنها "علت ناقصه" و به مجموعه آنها "علت تامه" اطلاق میشود؛ مثل دخالت
آب و
نور و حرارت و بذر و
زمین و کشاورز و ... در رویش یک گیاه. در این فرض نهتنها اجتماع آنها محال نیست؛ بلکه حضور تمام آنها و شراکت آنها، شرط لازم پیدایش آن معلول است.
بهصورت علیالبدل و جابهجایی با هم دخالت و نقش داشته باشند؛ مثل دخالت موتورهای هواپیما در حرکت پیوسته آن تا رسیدن به مقصد، بهگونهای که با تمام شدن قدرت یک موتور و خاموش شدن آن، دیگری به جای آن وارد
عمل میشود و جابهجایی نیروی آنها، سبب حرکت بیوقفه هواپیما تا مقصد میگردد.
در این فرض نیز همکاری و اجتماع علتها، نهتنها محذوری ندارد، که برای بقای معلول لازم است. لکن در این فرض، هیچ وابستگی خاصی بین خود علل وجود ندارد. (برخلاف فرض سوم).
علل، در تأثیر به هم وابسته باشند، لکن در وجود و پیدایش خود ترتبی بر یکدیگر نداشته باشند؛ مثل دخالت اراده، قصد، حرکت دست و ... که در پیدایش مکتوب و یا تبعیت سرباز از فرمانده دارای تأثیر هستند.
در این فرض نیز شراکت علل با یکدیگر و وابستگی تأثیر آنها به یکدیگر، بدون هیچگونه محذوری متداول است.
تأثیر دو مجموعه از علل، و در اصطلاح بهعنوان اجتماع "دو علت تامه" بر معلول واحد از حیثیت و جهت واحد از آن نام برده میشود؛ مثل اینکه تمام یک مکتوب معین و مشخص بر روی یک قسمت معین کاغذ توسط دو کاتب، در آنِ واحد، نوشته شود، یا یک گیاه معین در آنِ واحد از دو مجموعه علل (زمین و کشاورز و بذر و...) بروید. در این فرض "تمانع" پیش میآید و محال است؛ زیرا عمل هر یک، مانع عمل دیگری خواهد شد. بنابراین علت دیگر یا اصلاً عمل و کاری ندارد، پس با اصل فرض یعنی اجتماع دو علت مستقل منافات پیدا میکند و یا هر دو مزاحم
عمل دیگری شده و اصلاً عملی صورت نگرفته و پدیدهای حاصل نمیشود تا بر پیدایش عملی اجتماع کرده باشند؛ ازاینرو چون این فرض، از فروض محالات ذاتی است، هیچ مصداق عینی ندارد.
دخالت چند مجموعه از علل به نحو طولی بر معلول واحد، به نحوی که در پیدایش و اصل وجود نیز بر یکدیگر مترتب و وابسته باشند؛ مثل دخالت اجداد و جدات و
پدر و مادر در پیدایش یک فرزند.
با توجه به مطالب فوق، باید مشخص شود که اجتماع علیت و فاعلیت و اراده خداوند با علیت و فاعلیت موجودات، از جمله علیت و فاعلیت و اراده انسان، از کدام قسم میتواند باشد. اگر این اجتماع به نحو اول و دوم و سوم فرض شود، به معنای استقلال وجودی انسان و سایر موجودات از
خداوند است. این با توحید افعالی در تنافی است و با نظر دقیق قابل پذیرش نیست. از نوع چهارم نیز نمیتواند باشد؛ زیرا مورد مذکور اصلاً مصداقی نداشته و از محالات ذاتی است و آنها که اجتماع اراده انسان و خداوند را بر امر واحد محال دانستهاند، آن را از این قسم پنداشتهاند؛ درحالیکه انسان با قطع وابستگیاش از خداوند هیچ وجودی ندارد تا فاعلیتی تام داشته باشد و علت تامهای در عرض خداوند محسوب شود تا از این جهت اجتماعشان بر معلول واحد، محال باشد!
در نتیجه، تنها فرض آخر باقی خواهد ماند؛ یعنی اینکه اراده انسان در طول اراده خداوند و فاعلیت او در طول فاعلیت خداوند واقع شود.
توضیح اینکه این اجتماع ارادات به نحو طولی هیچ منافاتی با اختیار و اراده انسان ندارد، نیازمند توجه به اقسام اراده إلاهی است.
اراده إلاهی به نحو کلی به دو اعتبار ملحوظ است: اراده ذاتیه و اراده فعلیه. اراده فعلیه به اراده تکوینی و اراده تشریعی منقسم میگردد.
ارادهای است که بدون لحاظ مخلوق و رابطه
خدا با آن، به خداوند نسبت داده میشود و عین ذات بوده و لازمه مختار بودن و عدم مقهور و یا مغلوب بودن خدا در مقابل غیر و عدم نیاز و اضطرار ذاتی
حق تعالی به سایر موجودات است.
در این لحاظ، انسان و رابطه او با خدا، دخیل نیست تا اجتماع
اراده خدا با اراده انسان متصور باشد.
این اراده خداوند در
قضاوقدر عینی
او یعنی نظامات حاکم بر عالم هستی و نحوه پیدایش و عملکرد، و سرانجام حتمی و قطعی آنها متبلور میگردد و با
آفرینش مخلوقات به أشکال و احوال مختلف و در ادوار مختلف متجلی میشود.
در عالم هستی اراده تکوینی خداوند بر کل موجودات، از جمله انسان، حاکم است و هیچ موجودی را ارادهای و اختیاری برای سرپیچی از آن نیست؛ چنانکه میفرماید:
"پس خداوند به
آسمان، پرداخت درحالیکه آسمان دودی (یا بخاری) بود پس خدا به او و به زمین گفت: خواه یا ناخواه (بیرغبت یا با رغبت) بهسوی من آیید، آن دو گفتند ما فرمانبردارانه میآییم".
نیز میفرماید: "هیچ کسی در آسمانها و
زمین نیست، مگر اینکه بنده خدا (و مطیع امر و اراده) او هستند".
براساس اراده فعلیه تکوینیه إلاهی، انسان موجودی مرید و مختار آفریده شده و توان سلب اختیار و
اراده از خود را ندارد. چه بخواهد و چه نخواهد باید مختار و مرید باشد و خود، راه خویش را انتخاب نماید و سرانجام خویش را با گزینش خود رقم زند؛ چنانکه هیچ دخالتی و اختیاری در انتخاب پدر و مادر یا جنسیت یا قیافه خود ندارد.
این اراده، همان قانونگذاری خدا برای انسان مرید و مختار است. در اصل تشریع و قانونگذاری برای انسان، أحدی شریک خداوند نبوده و کسی را یارای تبدیل و تغییر آن تا هنگام ابلاغ به مردم نیست. بنابراین مَلَک و نبی و وصی موظفاند عین آن اراده را به مردم ابلاغ نمایند و آن را بدون کم و کاست در اختیار انسانها قرار دهند و در همان چهارچوب که خداوند به آنها إذن داده، به
تفسیر و تبیین آن بپردازند.
اما در
مقام اجرای این فرامین است که به انسان توان اطاعت و عصیان، هر دو داده شده است؛ ازاینرو میتواند با حسن انتخاب خویش، اراده خود را با اراده حق تعالی منطبق کرده و به اراده تکوینی او راضی بوده و از اراده تشریعی او اطاعت محض داشته باشد، تا با این روش،
سعادت نهایی خود را رقم بزند و مستحق رفاه و آسایش اخروی گردد. تا آنجا که خداوند مراد او را هرچه که باشد به سرعت برایش فراهم نماید.
"و کسانی که
ایمان آورده و عمل صالح انجام دهند، در باغهای بهشتاند و برای آنها در نزد پروردگارشان هر آنچه را بخواهند، (موجود) است و این آن فضل بزرگ است".
و چون اینها رضای حق را بر رضای خود ترجیح دادهاند، خداوند نیز از آنها راضی میگردد و آنقدر در
قیامت و
بهشت به آنها میدهد تا آنها نیز از خود و عملکرد خود و خدای خویش راضی میگردند.
پس انسان با اختیار خود میتواند همان را اراده کند که خداوند اراده کرده و راضی باشد به رضای تکوینی و تشریعی حق و نخواهد و نطلبد جز آنچه را که خدا برایشان میخواهد و میپسندد.
بنابراین اراده تکوینی و تشریعی حق را، انسان هم اراده نموده و این اراده انسان و قدرت او طبق اراده تکوینی خدا، به او افاضه شده است و وجود و ارادهاش در طول اراده و وجود حق تعالی واقع گردیده و این اجتماع هیچگونه محذوری ندارد و محالی پیش نخواهد آمد؛ زیرا نه اجتماع دو علت تامه بر معلول واحد است و نه اراده و اختیار انسان از او سلب شده است؛ بلکه چون خدا به او إذن اراده و انتخاب داده، خود راه خویش را برگزیده و همان را اراده کرده که مراد حق نیز هست.
اگر عصیان کرده و از اراده تشریعی حق تخلف کند و مرتکب کاری گردد که مکروه و مبغوض خداوند است، باز با گزینش و اختیار خود چنین سیرهای را پیش گرفته و با این عملکرد، عاقبت سوئی را برای خود رقم میزند؛ لکن این تخلف او خارج از اراده تکوینی حق نیست؛ زیرا خداوند با اراده تکوینی خود، انسان را مرید و مختار آفریده و توان تخطی و عصیان از اراده تشریعیاش را به او داده است؛ ازاینرو این تخطی انسان به معنای قهر و غلبه بر اراده و قدرت خداوند نیست؛ زیرا هر لحظه که خداوند بخواهد میتواند این اراده و توان را از انسان عاصی بیچاره سلب کند و به همین جهت است که میفرماید: "آیا آنان که بدکاری میکنند، گمان کردهاند که بر ما پیشی گرفتند (و بر ما غلبه کردهاند) بد حکمی کردهاند".
نتیجه اینکه در اراده تکوینی و اصل تشریع، انسان هیچ ارادهای از خود ندارد تا اجتماع ارادات پیش آید. در اجرای اراده تشریعی، انسان تکویناً ارادهاش در طول اراده إلاهی واقع است و در صورت اطاعت، با اختیار خود، مرادش را همان مراد خداوند قرار میدهد و به اراده تکوینی حق راضی شده و با این حسن انتخاب، سرانجامی سعادتبخش را برای خود رقم میزند و اگر عصیان کند؛ یعنی مراد حق را مراد خود قرار ندهد، جز به ضرر خود عمل نکرده و خللی به آفرینش و خداوند وارد نمیکند؛ زیرا خداوند طبق اراده تکوینیاش به او توان اراده تخلف و عصیان را داده است و با اراده تشریعیاش او را از سرپیچی،
انذار داده است. لکن او با سوء انتخابش، به انذارها توجه ننموده و خود را مبغوض حق گردانیده، گرچه مغرورانه فکر کند که با این عصیان، بر اراده خدا غالب آمده و بر قدرت او چیره شده است اما واقع، غیر از این است؛ زیرا او هیچگاه (حتی در حال عصیان) از حیطه حکومت و قدرت و اراده حق خارج نبوده و بینیاز از آن ذات اقدس نیست!
اینجاست که حق تعالی میفرماید: "اگر به تو حسنهای رسید از جانب خداست و اگر به تو ضرری رسد، از طرف خود تو است؛ البته (در جای خود) همه از جانب خداست؛ زیرا هیچ چیزی بدون اراده او تحققپذیر نیست؛ اما سیئه و بدی را برای تو نمیپسندد، و لکن خودت با سوء اختیارت آن را برای خود رقم زدهای."
البته اذعان داریم که تصور مطلب و اساساً رابطه
اختیار انسان با مشیت خداوند و نظام لا یتغیر عالم هستی أمری دشوار است. ازهمینروست که کسانی که از
وحی و مکتب
اهل بیت علیهمالسلام بریدهاند، یا دچار تفریط گشته و انسان را به خود وانهاده و همهکاره و تنها مرید افعال خود انگاشتهاند؛ مانند معتزله که به همین جهت به آنها مفوّضه گفته شده است، و یا دچار افراط گشته و انسان را هیچکاره و مجبور و بدون اراده و حق انتخاب میدانند؛ مانند اشاعره که به مجبره معروف گشتهاند.
اما حقیقت و
صراط مستقیم،
امر بین امرین است؛ یعنی نه جبر و نه تفویض؛ بلکه اراده تکوینی خداوند با اراده فعلی انسان به نحو طولی جمع میشود. اگر انسان اطاعت کند، اراده تشریعی خداوند نیز با اراده انسان هم سو است؛ ولکن اگر انسان عصیان کند، اراده او و فعلش، مکروه حق و مبغوض خداست؛ اما این به معنای خروج او از حکومت و سیطره خدا بر او و یا غلبه او بر اراده و قدرت حق تعالی نیست؛ بلکه تنها به معنای خروج او از
رحمت حق، به جهت سوء اختیار و انتخاب و اراده خود است.
۱. مصباح یزدی، محمدتقی، آموزش عقاید، ج ۱ ـ ۲، سازمان تبلیغات اسلامی، قم، چاپ دوم، ۱۳۷۰.
۲. مصباح یزدی، محمدتقی، معارف قرآن، ج ۱ ـ ۳، مؤسسه در راه حق، قم، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۱۹۵ ـ ۲۱۲ و ۳۳ ـ ۱۴۷ و ۳۷۴ ـ ۲۹۳.
پایگاه اسلام کوئست.