زنگارهای آینه عقل
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
کلیدواژه: ذهن،
عقل،
محبت،
عشق.
پرسش: زنگارهای آینه عقل چیست؟
ذهن و عقل، آینهای است که حقایق عقلی را نشان میدهد. آینه اگر بیزنگ و بیرنگ باشد، صورتهایی را که در برابرش قرار میگیرد، آن چنان که هست، نشان میدهد؛ و اگر زنگار گرفته باشد نمیتواند واقع نمایی کند.
آینه هر چه پاکتر و شفافتر باشد، واقع نماتر است، و هرچه زنگار آن بیشتر باشد، واقعنمایی آن کمتر خواهد بود؛ تا آنجا که گاه قدرت نشان دادن صورتها به کلی از آن زائل میشود.
زنگ و رنگ آینه، گاه اندک و قابل پاکسازی است، و گاه به قدری سخت و ضخیم است که دیگر پاکسازی آن امکان ندارد. آینه عقل و ذهن انسان نیز همینگونه است.
اگر آینه عقل، بیزنگ و رنگ باشد مبتلا به موانع شناخت نیست و میتواند حقایق هستی را، آن چنان که هست، نشان دهد، و اگر این آینه زنگار گرفته باشد، مبتلا به موانع شناخت شده است.
اگر زنگارها اندک باشد، عقل، مبتلا به موانعی است که نمیگذارد
انسان حقایق هستی را درست بشناسد، و اگر بسیار باشد، عقل دچار موانعی است که بهطور کلی مانع شناخت حقیقت میشود. زنگارهایی که قابل پاکسازی باشد، موانع موقت شناخت، و زنگارهای غیر قابل پاکسازی، موانع دائمی شناخت است.
در اینجا این سؤال پیش میآید که آنچه آینه عقل را تیره میکند و موجب زنگار گرفتن آن میشود چیست؟
پاسخ این است: غبار هوس.
هوس غباری است که وقتی بر آینه عقل نشست، واقعنماییِ آن را ضعیف میکند، و اگر این آینه غبارروبی نگردد، به تدریج آن قدر کثیف میشود که ادراکات عقلی بهکلی از انسان سلب میگردد.
هوس گاه در صورت عشق و محبت مجسم میشود و گاه در چهره
کینه و
نفرت، و در هر حال، مانع از واقعنمایی آینه عقل است.
عشق
تعصب میآورد، و عاشق نسبت به معشوق تعصب پیدا میکند و زشتیها و عیبهای او را نمیبیند. عشق، نازیبا را زیبا مینماید، و گاه حتی عیبها و زشتیهای معشوق در دیده عاشق نیکویی و زیبایی جلوه میکند.
کینه و
بغض نیز تعصبزاست. انسان وقتی کینه کسی را به دل گرفت، نسبت به او تعصب پیدا میکند و خوبیها و زیباییهای مبغوض را نمیبیند، و گاه حتّی زیباییهای او در نظرش نازیبا و زشت جلوه میکند.
مانعیت عشق و کینه از شناختهای عقلی، گاه به قدری شدت مییابد که شناختهای حسی را نیز از انسان زایل میکند. به گونهای که چشم درست نمیبیند، گوش درست نمیشنود و چشم، زیبا را نازیبا، و یا به عکس، نازیبا را زیبا میبیند.
در داستان لیلی و مجنون آمده است که کسی به لیلی میگوید که تو زیباییِ فوق العادهای نداری، ولی مجنون اینگونه خود را برای تو هلاک میکند! لیلی پاسخ میدهد: چون تو مجنون نیستی نمیتوانی بفهمی که من چقدر زیبایم؛ برو مجنون شو تا زیباییم را دریابی.
گفت لیلی را خلیفه کان تویی کز تو مجنون شد پریشان و غوی؟ ••• از دگر خوبان، تو افزون نیستی گفت: خامش؛ چون تو مجنون نیستی
مجنون خود در پاسخ اعتراض به زیبا نبودن لیلی چنین میگوید:
اگر در مردمِ چشمم نشینی ••• به غیر از خوبی لیلی نبینی
حجاب عشق، نه میگذارد عاشق معشوق را درست ببیند، و نه میگذارد عاشق چیزی جز معشوق را ببیند، و به چیزی جز او بیندیشد. اگر این حجاب برداشته شود، آن وقت است که عاشق، هم میتواند معشوق را، آنچنان که هست، مشاهده کند و هم جز معشوق را ببیند. در آن صورت آینه عقل او واقعنما، و او واقعبین میگردد.
در ذیل آیه ۳۳ از
سوره یوسف، که در مورد ماجرای دعوت
زلیخا از زنان مصر برای دیدن
حضرت یوسف است، روایتی از
امام باقر (علیهالسّلام) نقل گردیده که مانعیت و حجاب بودن عشق از شناخت را مطرح کرده است. اجمال ماجرا این است که داستان عشق مفرط زلیخا به یوسف در مصر پیچیده بود، و زنان مصر زلیخا را ملامت میکردند که چگونه ملکه مصر عاشق غلام خود شده عشق، او را از خود بیخود کرده است؟!
قرآن کریم، ماجرا را اینطور تعریف میکند:
«وَ قَالَ نِسْوَةٌ فِی الْمَدِینَةِ امْرَاَتُ الْعَزِیزِ تُرَاوِدُ فَتَاهَا عَن نَّفْسِهِ قَدْ شَغَفَهَا حُبًّا اِنَّا لَنَرَاهَا فِی ضَلَـلٍ مُّبِینٍ؛
گروهی از زنان مصر گفتند که همسر عزیز مصر از غلام خود کام میجوید؛ مهر غلام به ژرفای دلش نفوذ کرده است. ما او را در گمراهی آشکاری میبینیم».
در توضیح جمله «قَدْ شَغَفَهَا حُبًّا» امام باقر (علیهالسّلام) میفرماید:
«قَد حَجَبَها حُبُّهُ عَنِ النّاسِ فَلَا تَعقِلُ غَیرَهُ. و الحِجابُ هُوَ الشَّغافُ، و الشَّغافُ هُوَ حِجابُ القَلبِ؛
«
شغاف» عبارت از
حجاب قلب است.
و مقصود از «شَغَفَهَا حُبًّا» این است که
محبت و علاقه یوسف همچون پردهای دل زلیخا را فرا گرفته است و حجابی میان زلیخا و دیگران گردیده که جز یوسف را نمیشناسد.»
تا اینجای داستان نشان میدهد که وقتی غبار هوس، آینه عقل را تیره کرد و حجاب عشق جلو دیده عقل را گرفت، عاشق چنان از خود بیخود میشود که به هیچ چیز جز معشوق نمیاندیشد؛ نه به فکر
آبرو و حیثیت خود است و نه در اندیشه
دنیا و
آخرت خویش.
از اینجا به بعد نکته دقیقتر و جالبتری در مورد شناخت شناسی و موانع شناخت در این داستان آمده است و آن اینکه، گاه میشود عشق، کار قویترین داروهای مخدر را انجام میدهد و چنان حواس ظاهر را تحت تأثیر خود قرار میدهد که انسان با دست خود بدن خود را قطعه قطعه میکند، ولی احساس درد نمینماید!
«فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَکْرِهِنَّ اَرْسَلَتْ اِلَیْهِنَّ...»
زلیخا وقتی دید سخت مورد ملامت و سرزنش زنان مصر واقع شده است، برای این که دلیل عشق خود را به آنان بگوید، مجلس با شکوهی ترتیب داد و ملامت کنندگان را دعوت کرد. هنگامی که میهمانان
چاقو در دست مشغول خوردن
ترنج بودند، زلیخا دستور داد که یوسف وارد مجلس شود.
«فَلَمَّا رَاَیْنَهُ اَکْبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ اَیْدِیَهُنَّ وَ قُلْنَ حَـشَ لِلَّهِ مَا هَـذَا بَشَرًا اِنْ هَـذَآ اِلَا مَلَکٌ کَرِیمٌ؛
وقتی چشم مدعوین به جمال زیبا و دلربای یوسف افتاد، زیبایی و جذابیت او چنان بزرگ و با شکوه در دیده آنان جلوه کرد که
[
از خود بیخود شده، به جای ترنج
]
دستهای خود را بریدند و
[
بیاختیار
]
گفتند: پاک است
خدا، این از جنس
بشر نیست
[
که بشر به این زیبایی نمیتواند بود
]
این، قطعا فرشتهای بزرگوار است!».
زنان مصر نیز گرفتار همان بلایی شدند که بر سر زلیخا آمد. دست خود را بریدند و لباسهایشان خون آلود شد، ولی جذبه جمال یوسف مانع از آن گردید که چاقو و ترنج و دست بریده و لباس خون آلود خود را ببینند و یا اینکه حتی احساس درد کنند! و این همان است که
پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود:
«حُبُّکَ لِلشَّیءِ یُعمِی و یُصِمُّ؛
علاقه تو نسبت به چیزی، تو را
کور و
کر میکند.»
و چه زیبا و دقیق
امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) فرموده است که:
«مَن عَشِقَ شَیئا اعشی بَصَرَهُ و امرَضَ قَلبَهُ، فَهُوَ یَنظُرُ بِعَینٍ غَیرِ صَحِیحَةٍ ویَسمَعُ بِاُذُنٍ غَیرِ سَمِیعَةٍ، قَد خَرِقَتِ الشَّهَواتُ عَقلَهُ و اماتَتِ الدُّنیا قَلبَهُ؛
کسی که
عاشق چیزی شود،
عشق، دیدهاش را
[
از دیدن عیوب معشوق
]
نابینا و دل او را
بیمار میسازد. پس او با دیدهای ناسالم مینگرد و با گوشی ناشنوا میشنود. هوسها عقلش را معیوب کرده،
محبت دنیا دلش را میرانده است.
در این حدیث موانع حسی و عقلی و قلبیِ شناخت، یکجا و بهطور دقیق مطرح شده است.
ابتدا میفرماید: مَن عَشِقَ شَیئا اعشی بَصَرَهُ... عشق حواس عاشق را تحت تأثیر خود قرار میدهد و در نتیجه چشم عاشق عیبهای معشوق را نمیبیند و گوش عاشق زشتیهای معشوق را نمیشنود.
در حدیث دیگری از امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) آمده است: «عَینُ المُحِبِّ عَمِیَّةٌ عَن مَعایِبِ المَحبوبِ، و اُذُنُهُ صَمّاءُ عَن قُبحِ مَساوِیهِ؛
سپس میفرماید: قَد خَرِقَتِ الشَّهَواتُ عَقلَهُ... شهوتها و هوسها عقل عاشق را معیوب و شناختهای عقلی را از او سلب میکند.»
و در پایان میفرماید: «اماتَتِ الدُّنیا قَلبَهُ؛
حب دنیا دل عاشق را میمیراند، و با مردن دل، احساسات و شناختهای قلبی در وی میمیرد.
در حدیثی دیگر از امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) آمده است:
«انَّکَ ان اطَعْتَ هَواکَ اصَمَّکَ و اعماکَ و افسَدَ مُنقَلَبَکَ و ارداکَ؛
اگر از هوس خود فرمان بری، تو را کر و کور میکند و آیندهات را تباه میسازد و به پستیات میکشاند.»
در حدیثی دیگر امام میفرماید:
«الهَوی شَرِیکُ العَمی؛
هوس شریک کوری است. »
یعنی همانطور که کوری مانع دیدن حسی است، هوس نیز مانع دیدار عقلی است؛ بنابراین، هر دو در مانع شناخت بودن شریکاند.
حدیثنت، برگرفته از مقاله «زنگارهای آینه عقل» تاریخ بازیابی ۱۳۹۷/۱/۲۷.