سلمان فارسی و قرآن
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
کلیدواژه: صحابی،
قرآن،
سلمان فارسی.
پرسش: سلمان پارسی کیست و چرا کسانی او را کاتب و آورنده
قرآن میخوانند؟
پاسخ: سلمان شخصی ایرانی و فارسی بوده است که حس حق طلبی، او را به دنبال یافتن حقیقت کشانده و دینهایی را آزمایش نمود تا بالاخره با دیدن
دین اسلام آن را پذیرفت و به آن
ایمان آورد، ولی در کتب
علوم قرآنی هیچ نامی از او به عنوان
کاتب وحی نیامده است.
اما در رابطه با نسبت دادن قرآن به او؛ نیز باید گفت: کسی ادعا نکرده است که قرآن را سلمان آورده است نه پیامبر! ! بلکه ادعا این بوده است که پیامبر آیات قرآن را از سلمان یاد میگرفته و بعد به عنوان
وحی برای مردم تعریف مینموده است که
آیه ۱۰۳ از
سوره نحل در همین رابطه و برای ابطال آن نازل گشته است.
کنیه او ابو عبدالله است و در
مداین به روزگار
خلافت عثمان، مرد در حالی که والی آنجا بود. روایت کردهاند که سلمان گفت: من دهقان زادهای (پدرش دهخدا بوده است) بودم از دهکده «جی»
اصفهان و پدرم چندان مرا دوست میداشت که هم چون دوشیزگان در خانه حبس میکرد و من در آیین
مجوس کوشش بسیار کردم تا به خادمی
آتشکده رسیدم. پس پدرم، در آن هنگام مرا به پارهای زمین که داشت فرستاد و در آنجا از
کنیسه نصاری گذشتم و به نزد ایشان درآمدم و
نماز ایشان مرا خوش آمد و با خود گفتم: آیین ایشان از آیین من بهتر است. از ایشان جویا شدم که اصل این آیین در کجاست؟ گفتند: در
شام است. پس از پدرم گریختم و به شام رفتم و نزد
اسقف شدم و به خدمتگذاری او پرداختم و چیزها از او میآموختم تا آنگاه که روز مرگش فرا رسید. بدو گفتم: مرا به چه کسی
وصیت میکنی؟
گفت: مردم همه هلاک شدهاند، و دین خویش را رها کردهاند، تو را به مردی در
موصل وصیت میکنم، نزد او رو. چون او درگذشت نزد آن مردی رفتم که مرا به او وصیت کرده بود. چندی نگذشت که آن مرد نیز مرد و قبل از مردنش بدو گفتم مرا به چه کسی وصیت میکنی؟ گفت: کسی را نمیشناسم که بر راه راست مانده باشد مگر یک تن که
در نصیبین است.
پس به نصیبین نزد آن مرد رفتم پس آن مرد نصیبین را نیز مرگ فرا رسید و مرا نزد مردی، در
عموریه ، از سرزمین
روم، فرستاد. پس نزد آن مرد شدم و نزد او اقامت گزیدم و
گاو و گوسفندانی چند به دست آوردم و چون مرگ او رسید، از او پرسیدم که مرا به چه کسی وصیت میکنی؟ گفت: مردم همه
دین خویش را رها کردهاند و هیچ کس از ایشان بر حق نمانده و روزگار پیامبری- که به
دین ابراهیم مبعوث میشود و از سرزمین
عرب ظهور میکند و به سرزمینی میان دو
حره که در آنجا نخلها است مهاجرت میکند- نزدیک شده است. من از او پرسیدم که نشان این
پیامبر چیست؟ گفت:
هدیه اگر بدهندش میخورد اما
صدقه نمیخورد، میان دو کتف او مهر پیامبری است.
پس سوارانی از
بنی کلب بر من گذشتند و من با ایشان بیرون آمدم و چون به «
وادی القری» رسیدند بر من ستم کردند و مرا به مردی یهودی فروختند و من در کشتزار و نخلستان او، برایش کار میکردم. یک بار که نزد او بودم ناگهان پسر عمویش نزد او آمد و مرا از وی خریداری کرد و به
مدینه برد. به خدا سوگند که چون آنجا را دیدم شناختم. و خداوند
محمد را در
مکه مبعوث گردانید و من چیزی از او نشنیده بودم. یک بار که بر سر خرما بنی بودم، پسر عموی سرور من آمد. و گفت: «خدا این قبیله بنی قیله را بکشد که در قبا بر گرد مردی جمع شدهاند که میگوید من پیامبرم.» پس مرا لرزه و سرما فرا گرفت و از خرما بن فرود آمدم و به جستجو و پرسش از هر سوی پرداختم.
سرور من هیچ سخنی با من نگفت و گفت: به کار خویشتن بپرداز و چیزی را که سودی برای تو ندارد رها کن. چون شب فرا رسید اندکی خرما که داشتم برداشتم و نزد پیامبر رفتم. گفتم شنیدهام که تو مردی شایستهای و دارای یاران غریب و نیازمند و فقیری و این چیزی است که برای
صدقه نزد من بود و من شما را سزاوارتر از دیگران بدان یافتم. پس پیامبر گفت: «بخورید.» و خود از خوردن سر باز زد. من با خود گفتم: اینک این یکی از نشانهها و بازگشتم. چون فردا شد بازمانده خرماها را برداشتم و نزد او رفتم و گفتم: من دیدم که تو صدقه نمیخوری، این هدیهای است از سوی من. پس حضرت فرمود: «بخورید.» و خود نیز با ایشان خورد. روزی بنزد آن حضرت که در
قبرستان بقیع بتشییع جنازه یکی از اصحاب خود رفته بود آمدم، من دو جامه خشن زمخت بر تن داشتم و آن حضرت در میان اصحاب نشسته بود، پس من پیش رفته سلام کردم و به پشت سرش پیچیدم تا شاید مهر
نبوت را در میان دو شانه آن حضرت ببینم، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) که متوجه رفتار من شده بود مقصود مرا دانست، و ردای خویش را پس زد و چشم من به مهر نبوت افتاد.
من خود را بر روی شانههای حضرت انداخته آنرا میبوسیدم و اشک میریختم رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بمن فرمود: بازگرد، من پیش روی او آمده در برابرش نشستم و سرگذشت خویش را تا به آخر برای او شرح دادم، رسول خدا بشگفت فرو رفت و از این که اصحابش این جریان را میشنیدند خوشحال گشت. پس دانستم که این همان پیامبر است. پس به دست و پای او افتادم و میبوسیدم و گریه میکردم. سپس به من فرمود: «ای سلمان خود را از صاحب خویش باز خر.» و من خود را از صاحب خویش باز خریدم که در برابر، سیصد ساقه نخل را برای او در زمین بکارم تا بگیرد و چهل اوقیه (معادل چهل
درهم بوده که هر درهمی نیم
مثقال و یک پنجم مثقال است و هر ده درهم هفت مثقال است و مثقال شرعی سه چهارم مثقال صیرفی است و بنابر این هر وقیه ۲۲ مثقال صیرفی است و چهل وقیه که در قرار داد سلمان بوده جمعا ۸۸۰ مثقال طلای صیرفی که برابر با ۱۱۰۰
دینار بوده است.)
طلا نیز بدو بدهم. پس پیامبر مسلمانان را فرمود: برادرتان را یاری کنید. و ایشان در کار نخلها مرا یاری کردند تا این که سیصد خرما بن کوچک برای من حاصل آمد. پس پیامبر مرا گفت: ای سلمان برو و برای این خرما بنان کوچک محل کاشتن حفر کن و مرا آگاهی ده و چنین کردم و به او خبر دادم. پس حضرت به دست خویش آنها را در آنجاها به زمین کرد و به خدا که تمام آنها گرفت و حتی یکی از آنها نیز خشک نگردید و از یکی از غزوهها مالی برای پیامبر آورده بودند، به من بخشید و گفت: حق آزاد بودن خویش را بپرداز و من پرداختم و آزاد شدم. و به علت گرفتاری و بردگیی که داشتم
جنگ بدر و
جنگ احد را نرسیدم و در
خندق شرکت کردم. بعضی عقیده دارند که سلمان دویست واندی سال زندگی کرد.
در کتب علوم قرآنی و... اسمی از سلمان فارسی به عنوان کاتبی از
کاتبان وحی برده نشده است.
یکی از شبهاتی که عرب زمان
پیامبر میکرده است این بود که
محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قرآن را از طرف خدا نیاورده است بلکه آن را از شخص دیگری (بلعام رومی و یا سلمان فارسی) یاد میگیرد. در همین رابطه و برای باطل کردن این سخن و شبهه، آیه ۱۰۳ سوره نحل نازل گشت که ذیلا به بررسی آن میپردازیم.
خدا میفرماید: «و البته میدانیم که آنها میگویند: جز این نیست که این (قرآن) را بشری (برخی از علمای یهود و نصاری و فارسیان) به او (محمد) میآموزد، (لکن چنین نیست) زبان کسی که به انحراف به او نسبت میدهند غیر عربی است و این (قرآن) به زبان عربی روشن است!
در شان نزول این آیه از
ابن عباس نقل شده است که :
قریش میگفتند: بلعام- که آهنگری رومی و مسیحی در
مکه بود- او را تعلیم میدهد. و از
ضحاک روایت شده است که : مقصود
سلمان فارسی است. قریش میگفتند: پیامبر، داستانها را از سلمان فرا میگیرد.»
سه نقد بر انتساب قرآن به سلمان فارسی وارد است:
قرآن در جواب این شبهه میفرماید : زبان کسی که میگویند پیامبر از او چیز میآموزد، عربی فصیح نیست.» در این جا نمیگوید: «عجمی» زیرا این کلمه منسوب است به «عجم» و عجم یعنی غیر عرب. لکن «اعجمی» منسوب است به «اعجم» و او کسی است که زبان فصیح ندارد، خواه عربی باشد، خواه عجمی. یعنی زبان کسی که گمان میکنند که به تو قرآن میآموزد، غیر
فصیح است و به عربی سخن نمیگوید. چگونه
پیامبر،
قرآن را که عالیترین و شیواترین سخن است، از او میآموزد؟! و هذا لسان عربی مبین: این قرآن به زبان عربی آشکار است و هیچ تردیدی در آن نیست. هر گاه عرب از آوردن مثل قرآن عاجز باشند- در حالی که قرآن به زبان آنهاست- چگونه کسی که زبان فصیح ندارد، میتواند نظیر آن را بیاورد و به پیامبر تعلیم دهد؟!
سلمان فارسی در
مدینه مسلمان شد، و وقتی به زیارت آن جناب نائل گشت که بیشتر قرآن نازل شده بود. چون بیشتر قرآن در مکه نازل شد، و در این قسمت از قرآن تمامی آن معارف کلی
اسلام، و داستانها که در
آیات مدنی هست، نیز وجود دارد، بلکه آن چه در
آیات مکی هست، بیشتر از آن مقداری است که در آیات مدنی وجود دارد، پس سلمان که یکی از
صحابه آن جناب است، چه چیز بمعلومات او افزوده است؟.
چنان که خودشان میگویند سلمان به
تورات و
انجیل آگاه بوده است، و آن تورات و انجیل، امروز هم در دسترس مردم هست، اگر با قرآن مقایسه شود، روشن خواهد شد که تاریخ قرآن غیر تاریخ آن کتابها، و داستانهایش غیر آن داستانها است، در تورات و انجیل لغزشها و خطاهایی به
انبیاء نسبت داده، که
فطرت هر
انسان معمولی متنفر از آن است، که چنین نسبتی را حتی به یک
کشیش، و حتی به یک مرد صالح متعارف بدهد، و احدی این گونه جسارتها را به یکی از عقلای قوم خود نمیکند.
سلمان
کاتب وحی نبوده است و در مورد آوردن
قرآن نیز هیچ نسبتی به وی داده نشده است فقط میگفتند آیات قرآن وحی نیست بلکه پیامبر آنها را از سلمان گرفته است که دلائل رد این شبهه گذشت.
پایگاه اسلام کوئست، برگرفته از مقاله «سلمان فارسی و قرآن»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۲/۲۱.